حق را مداری بود و عدالت را مجالی.
فضیلت را پناهی بود و حقیقت را نورچشمی.
همه آنها در یک روز، از همین روزهای روزه، یتیمی را به چشمـ خود دیدند و تنهایی را چشیدند.
دیگر محراب و منبر و شمشیر به خود نمی بالند و جز اشک و آه بدرقه راهشان نیست.
سال چهلمـ هجرت را چه تقدیر بود که چنین همه چیز بیقدر و منزلت مینمودند؟
آیا در شبی از آن سال، قدرِ علی را با فرشتگان گفتند که چنین او را از زمینیان ربودند؟
آیا در شبی از رمضان آن سالِ عزا، تقدیر اسلـامـ و ایمان، آن بود که تنها و بیکس میان هزار دشمنِ خونی، پا در راه غربت و سر بر دامان حسرت گذارد؟
دریغا از آن همه فضیلت که دست و زبان علی آفرید و سخاوتمندانه میان مردمـ نهاد!
حسرتا بر آن روزهایی که علی را میدید و نمی شناخت.
نفرین بر دستهـای ناپاک فرزندان پلیدی که چه شیطان صفت، خورشید را اندودند و ماه و ستاره را در دل شبهـای تار، در پرده ظلمت انداختند.
علی، یگانه بود در هر آنچه فضل و فضیلت، سهمی در آن دارند.
بیگانه بود با هر آنچه گردِ ناپاکی، دستی بر آن دارد.
هنگامه بود در حماسه و جهاد، شور و مردانگی و عشق و دلدادگی.
تسلیت باد، روز سوگش بر همه سوگوارانِ دلسوخته!
نوشته از: رضا بابایی
|
Tweet |